کاش یه روزهای خوشی تو زندگیم بود تا از اون روزا مینوشتم. از عید 91 حالم بهم خورد. بدترین عیدی بود که تا به حال داشتم. صبح ساعت 8 درمغازه رو باز کن شب ساعت 9 ببند.(سوپر مارکتی)خودشم که تو کارواشه. بچه های بدبختم که یه سره تو خونه با خودشون بازی میکنن. حالا دروغ نباشه سه روز فرستادم شون خونه عزیزشون. لا اقل 4 تا آدم ببینند. اینم شد زندگی؟؟؟؟؟ میگم یه کارگر بگیر خونه ها رو تمیز کنه. میگه اونا روزی 15 هزارتومن پول میگیرن. خودت هر وقت رسیدی تمیز کن. هنوز شو شو میگه روز 13 ساعت 6 مغازه رو باز کنیم نظرت چیه؟؟؟ رو رو برم خدایی. میگم یعنی 13 رو در مغازه باشیم؟ میگه میخوای تو با مامان من و بچه ها برو هر جایی اونا رفتن. منم در مغازه هستم. ...