نازگل ماماننازگل مامان، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

محیا گلی

نامه اي به تو 23

فردا جواب آزمايشهامو ميگيرم و پرونده تشكيل ميدم. من دارم راهم و ادامه ميدم و توكلم به خداست. هر چي اون بخواد همون ميشه اين شعار منه عشقم در مورد دوستان بايد بگم برام دعا كنيد. شما ها اكثرا مادريد و كافيه يه لحظه خودتون رو جاي من بذاريد و بعد راهنماييم كنيد  
30 فروردين 1391

نامه ای به تو22

سلام عزیز دلم. دارم یه کارایی میکنم برای اومدنت عزیز دلم. میخوام وجدانم و آزاد کنم حالا تو هر طوری دوست داری فکر کن بابا نمیخواد تو بیایی میگه از بچه بدم میاد. همین هارو هم نمیخوام. اما من چه گناهی کردم . من که میخوام ببین من 26 سالمه سنم داره میره بالا با این قرص و آمپول ها هم که نمیشه لنگه در هوا بود. که شاید یه روز بابا بخواد یا نخواد. نمیدونم. دیشب میگه من میرم میبندم که تو اذیت نشی. گفتم من بچه میخوام گفت من نمیخوام حالا بزار برای چند سال دیگه تصمیم میگریم میدونم با خودش میگه شد شد نشد هم نشد منکه به ارزوم یعنی پدر بودن رسیدم. نمیدونم جوش کی و چی رو میزنه اما من تصمیم خودم رو گرفتم. از امروز قرص فولیک اسید رو میخورم پس...
27 فروردين 1391

نامه ای به تو ... 21

سلام عشقم خیلی دلم برات تنگ شده چند روز پیش آپ کردم همش پاک شد. دیروز خیلی دلم میخواست باهت حرف بزنم اما نشد. چون نت ندارم الان با میلاد اومدم کافینت جات خالی داره فوفولی میکنه {به قول خودش} بچه ها رو نگه داشتم و ندادم برن اما از صبح تا شب {٨ تا ٨ شب در مغازم} فردا احتمالا با دوستام و بچه ها بریم کوه بوژان برام دعا کن عشقم مخصوصا بابایی که تو منجلاب چکاش داره دست و پا میزنه و ممکنه مارو هم غرق کنه دوست دارم نفسم زیاد منتظرم نذار بوووووووووووووووووووس
24 فروردين 1391

نامه ای به تو....20

عزیز دلم سلام. عشق من و بابایی امروز 6 ماهه شد. درست تو بیستمین نامه ای که بهت نوشتم. خیلی قشنگه که همدیگه رو دوست داریم. و به خاطر هم دیگه سختی ها رو تحمل میکنیم. من که نمیگم اما تو بگو که شش ماه گذشت و مامان هنوز مثل روز اول دوست داشت و انشاالله داره. اما بابا میگه تو خیلی بهم گیر میدی و غرغر میکنی. میگی چیکار کنم مرسانا میشه ازش نپرسم چرا دیر اومدی؟ یا چرا شب نیومدی خونه؟ میدونم دنبال کار و زحمت کشیه اما منم حق دارم بدونم کجای و چیکار میکنه یانه؟؟؟ میگه زندگی ما اول ازدواجمون مثل یه ظرف پیرکس فرانسوی بود. اما الان شبیه یک تنگ ماهیه هر لحظه ممکنه با یه تلنگر بشکنه. {این یعنی مرگ من؛} مرسانا از خدا بخواه به دادم برسه. به خ...
10 فروردين 1391

نامه ای به تو....19

سلام عشق کوچولوی من عزیز دلم موندم سره دو راهی. تو رو به اون عشقی که ازت توقلبمه از خدا بخواه بهترین گذینه رو سر راهم قرار بده. درست مثل تمام این سالهایی که گذشت. اول از همه توکلم به خداست. در مرحله دوم با هرکسی که فکرش رو میکردم سرش به تنش بیارزه مشورت کردم. در مرحله سوم از خودش میخوام راه درست رو جلوی پام بزاره.
9 فروردين 1391

نامه ای به تو....18

سلام گلم. دیشب با بابا به این نتیجه رسیدیم که مغازه رو واگذار کنیم. گفت یه اعلامیه میزنم برای واگذاری. تا سرقفلی رو بدیم دست یکی دیگه. اخه خودش که صبح تا شب تو کارواش کار میکنه. منم که تنهایی نمیتونم مغازه رو بگردونم. من تصمیم گرفتم برم مدرک خیاطی بگیرم. و برای خودم کار کنم. هم این طوری بیکار بیکار نیستم هم دستم تو جیب خودم میره. اخه من از بچگی کار میکردم. نشستن تو خونه و منتظر اوردن پول توسط شخص کس دیگه برام سخته. لا اقل لباس های خودمون رو که میتونم بدوزم. یا حالا یه کار دیگه اما نه اینقدر سنگین مثلا یه 8 ساعت بس / یا همون تدوین عکس و فیلم که قبلا بهت گفته بودم باز هم میگم هر چی خدا بخواد همون میشه
8 فروردين 1391

نامه ای به تو....17

نمیدونم روزی که بیایی چند نفر رو شاد و خوشحال میکنی. خودت یه مشاهده بکن!!! چون هر طور که حساب میکنم. میبینم جز من و شاید بابات کس دیگه ای منتظر اومدنت نیست. مامانی(مادر مامانت) که سالهاست به رحمت خدا رفته. بابایی (بابای مامانت) هم که از من متنفره چه برسه به تو گلم. (لحظه ی عید زنگ زدم که عید و بهش تبریک بگم گوشی رو نگرفت. گفت: خودم میرم در مغازشون) و خاله سمیرا و دایی مسعود که اون ها رو هم بیخیال شو (تا موقع ای که مجرد بودم و پول و پله داشتم میخواستنم اما حالا که ....) خاله و دایی های  من هم که اصلی نیستند. اون روزا به دردم نمیخوردن چه برسه به الان عمه و عمو هام هم که اصلا اونا از تولد من شاکی بودن (چون با ازدواج مامان و باب...
6 فروردين 1391

نامه ای به تو....16

کاش یه روزهای خوشی تو زندگیم بود تا از اون روزا مینوشتم. از عید 91 حالم بهم خورد. بدترین عیدی بود که تا به حال داشتم. صبح ساعت 8 درمغازه رو باز کن شب ساعت 9 ببند.(سوپر مارکتی)خودشم که تو کارواشه. بچه های بدبختم که یه سره تو خونه با خودشون بازی میکنن. حالا دروغ نباشه سه روز فرستادم شون خونه عزیزشون. لا اقل 4 تا آدم ببینند. اینم شد زندگی؟؟؟؟؟ میگم یه کارگر بگیر خونه ها رو تمیز کنه. میگه اونا روزی 15 هزارتومن پول میگیرن. خودت هر وقت رسیدی تمیز کن. هنوز شو شو میگه روز 13 ساعت 6 مغازه رو باز کنیم نظرت چیه؟؟؟ رو رو برم خدایی. میگم یعنی 13 رو در مغازه باشیم؟ میگه میخوای تو با مامان من و بچه ها برو هر جایی اونا رفتن. منم در مغازه هستم. ...
6 فروردين 1391

نامه ای به تو....15

سلام گلم. دلم خیلی گرفته مامانی دلم میخواد همین جا هق هق شروع کنم به اشک ریختن. باز دیشب با بابایی بحثم شد. آخه داره من و فدای آینده میکنه. کدوم اینده؟ نمیدونم!!! میگه بهترین ها رو فدات میکنم. یکی نیست بگه آخه کی؟ کی؟ وقتی مردم؟؟؟؟؟؟ سه روز از عید میگذره و ما هنوز یه عید دیدنی نرفتیم. اوضاع اون خونه رو اگه ببینی؟ انگار نه انگار تو اون خونه آدم زندگی میکنه. انقدر که شلوغ و بهم ریخته کردن بچه هااااا دارم دیونه میشم. باور کن. مثلا عروس نو هستم مثلا تازه عقد کردیم. نمیخوام این حرف و بزنم چون من بدون بابا میمیرم. اما دیشب گفتم بیا از هم جداشیم آخه تا حرفی میزنم میگه نمیتونم با این اخلاقت بسازم. شاید این کار رو بکنم   ...
3 فروردين 1391

اولین ساعات عید مبارک بادت

سلام عشق من اومدم تا اولین ساعات عید رو بهت تبریک بگم.  البته حقیقتش من نیومدم خودت من و کشوندی اینجا.   عزیز دلم این سال جدید که امیدوارم. تو درش شکل بگیری.    بهت مبارک باشه. قول بده بیشتر از این من و منتظر نذاری گلم.     تا انشاالله سال دیگه همین وقت حست کنم.                                                          &n...
1 فروردين 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا گلی می باشد