نازگل ماماننازگل مامان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

محیا گلی

مامان فوتبالی نی نی خوابالو

دختر قشنگ مامان الاهی فدات بشم. چقدر خندیدم بهت البته بعدش اومدم ازت معذرت خواهی کردم.  عشق قشنگم تازه خوابش برده بود. منم کنارش نشسته بودم فوتبال میدیدم. بعدش یه دفعه گل شد منم از جاپریدم به خوشحالی کردن خنده ام از اینه دخملی مامان بالش شو برداشت و رفت تو اتاقش، گفت مامان نکن این طوری دیگه ترسیدم.  البته ببخشید که اون گل هم مردود اعلام شد. تا یادم میاد خندم میگیره. ...
31 خرداد 1397

حرف های خودمانی 2

امروز میخوام از بلاهایی که سرت اومد و شکر خدا بخیر گذشت برات بگم یه کمد چوبی بزرگ داشتی یادته که لباس هات گذاشته بودم داخلش؟ تازه اسباب کشی کرده بودیم. هنوز وسایل و جابجا نکرده بودیم. من مشغول چیدن وسایل بودم که یه دفعه یه صدایی اومد. وحشت زده خودم و رسوندم تو اتاق خواب، فقط خدا بهم رحم کرده بود. هم به من هم به شما ولی اول به من، خدایی نکرده تمام دلخوشی زندگیم و ازم نگیره و برای همیشه بدبختم کنه رفته بودی تو کمد بازی کنی به قول خودت قایم بادک ، کمد افتاده بود روت و شکر خدا پنکه جلوش و گرفته بود. و تو اون زیر میخندیدی، من سراسیمه جیغ میزدم و وقتی خنده ی تو رو دیدم اروم شدم. بهنام پسر عمه مژگان سریع کمد رو از روت برداشت و تو حتی یه خر...
30 خرداد 1397

حرف های خودمانی 1

سلام عزیز دلم یه سری حرف های خودمونی هست که میخوام تو وبلاگت ثبت کنم. خیلی زود بزرگ شدی حرف هات و خیلی دقیق و بدون اشتباه میزدی به قول زهرا خانم مامان شمیم و شیدا که میگه، محیا چون رفتارش بزرگ گونه است همه فکر میکنن ادم بزرگه . برا همین توقع های بالا ازش دارن، یه جورایی راست میگه، خیلی کم تو کارهات اشتباه میکنی. حرف های دور و بری هات زود حفظ میکنی، و کارهای بزرگونه انجام میدی. خیلی زود مستقل شدی غذاتو که خودت میخوردی از همون 8ماهگی که قاشق دستت گرفتی خودت و سیر میکردی و من هیچ وقت برای غذا خوردن دنبالت ندویدم که بیا بخور یا بیا بشین، دعوا هم من یادم نمیاد که با بچه ها کرده باشی، مگه اینکه بچه ها زده باشند. خوب شما هم خوب از خجالت ...
29 خرداد 1397

عشقی به نام محیا

دختر کوچولوی ناز من،برام بخند، باصدای بلند تر بخند، انقدر بخند تا گوش های من از صدای خنده هات کر بشه ،اما هرگز گریه نکن، من طاقت اشک های تو رو ندارم.قدر دوران کودکی تو بدون. من تمام سعی خودم و میکنم تا بهت خوش بگذره وقتی ازت میپرسن، چه دوره ای از زندگی تو خیلی دوست داری؟ بگی بچگی هام دستت و بزاری زیر چونه ات و ساعت ها غرق اون لحظه هایی بشی که بهت خیلی خوش گذشته. عزیز دلم دوست دارم. ...
29 خرداد 1397

خدا رو شکر میکنم که تو هستی

دختر ناز و کوچولوی من خیلی دوست دارم اگه بعضی وقتا سرت داد میکشم فقط به خاطر خودته عزیزم. بخدا خیلی دوست دارم. امروز تو خیابون خوردی زمین دستت زخمی شدو گفتی. بریم خونه دستم و جستجو میدی؟؟؟؟ یعنی شستشو خخخخخ  عزیز دلم اول باهات قهر کردم ولی بعدش اشتی کردم چون گفتی بیشتر مواظب خودم هستم
26 خرداد 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا گلی می باشد