نامه ای به تو....7
سلام عقشم.
امروز بابایی تونست وام خونه مون و جور کنه. تا بعد از عید انشالله خونمون و بسازیم. تو یه روستای نزدیک به شهره/ برای همون من یه خورده ناراحت بودم. اما بابا گفت دستمون که جلو بیفته تو شهر خونه میگیریم. روستا خوبه اما همین رفت و امد هاش خیلی سخته. مگه ماشین داشته باشیم که راحت باشه. و گرنه جونت لب جاده در میاد. البته ما موتور داریم هر جا میریم میایم بابا میبره و میاره مون. هی قول میده یه روز میبرمت زمین و ببینی هی میگه باشه یه وقت دیگه. انگار نه انگار من زنشم. هر طور مایله کاراش و انجام میده. توقع داره منم هیچی نگم و با لبخند بگم خوبه هر چی تو بگی همونه. خلاصه از دست اخلاق های بابات دارم دیونه میشم. تو که دوست نداری یه مامان دیونه داشته باشی هاااااااا پس روزی که اومدی سعی کن یه بچه خوب و آروم باشی نه یه بچه نق نقو خوب؟ آفرین دخملی یا پمسلی خودم.