نامه ای به تو....9
کمی میخوام ازت فاصله بگیرم.
امروز مطمئن شدم که بابایی میخواد تو باشی اما الان اصلان موقع خوبی برای اومدنت نیست. البته هر وقت خدای مهربون تو رو به ما هدیه بده سپاس گذار شیم. میدونی امروز سر صبحونه نمیدونم چه طوری شد که حرف تو اومد وسط بعد بابا گفت: تا این دوتا بزرگ نشدن بچه نمیخوام منم گفتم من سنم بالا میره و مشکلاتی برام به وجود میاد. بعدش هم اینا که بزرگ بشن باز دوباره من باید بچه داری رو شروع کنم. پس بزار همه شون با هم بزرگ شن. بابا گفت حق با تو ی اما الان اگه یکی دیگه بیاد باسر میخوریم زمین. الان تو خرج خودمون موندیم. منم گفتم منظورم همین الان که نیست برای اواخر ساله دیگه که خونمون رو ساختیم و از مستاجری در اومدیم. سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت: منم بحث رو عوض کردم. و در مورد عید حرف زدم. میدونم اگه عزیز دخالت بیمورد نکنه ایشالله سال دیگه موقعیت های بهتری برای اومدنت به وجود نمیاد. آخه مثل بیبی چک یه سره منو چک میکنه که مبادا حامله باشم. میدونم نگران داداشاته اما باید کمی هم انصاف داشته باشه و فقط به خودش فکر نکنه. از خدا میخوام عشق این دو تا بچه رو انقدر تو دلم زیاد کنه که تا موقعی که تو میایی هیچ فاصله ای بین شما ها تو قلبم نباشه. یه روز با خودم فکر میکردم و میگفتم خدا این دوتا بچه رو تو زندگیم قرار داده تا بهونه ای باشن برای خوشبختی دنیا و آخرتم. البته اگه خوب و مهربون باشم اگه خدایی ناکرده حسود و یا بد جنس باشم که (خدایی ناکرده هم نیستم.) میتونم جهنم رو هم تو دنیا و هم آخرت دعوت کنم. من همیشه توکلم به خدا بوده و هست. به خاطر همین من و از بزرگترین و بدرین لحظات نجاتم داده. من عاشقشم و شکرش میکنم. و میدونم وقتی صدای قلبت رو تو دلم میشنوم که قلبم مثل یک مادر واقعی برای این فرشته های کوچولو بتپه در ضمن اینجا پر از خاله های مهربونیه که حاظرند تو تربیت و نگهداری داداشات کمکم کنن.
صحبتی با مخاطب های مهربونم. اگه حاظرید منو تو نگهداری و بهترین تربیت این دو تا کودک کمک کنید ادرس هاتون رو بدید تا هر موقع گیر کردم باهاتون مشورت کنم. میدونم شما هم در این نیت پاک من سهیم می شید. من خودم مادر نداشتم. میدونم بیمادری چه حسیه. مخصوصا اینکه نزاشتن ادامه تحصیل بدم. و به ارزو هام برسم. اما من میخوام این بچه ها به بهترین تحصیلات عالیه برسن. و در زندگیشون موفق باشن. به امید خدا.