نازگل ماماننازگل مامان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

محیا گلی

نامه ای به تو....17

1391/1/6 16:52
نویسنده : sara
528 بازدید
اشتراک گذاری

نمیدونم روزی که بیایی چند نفر رو شاد و خوشحال میکنی.

خودت یه مشاهده بکن!!!

چون هر طور که حساب میکنم. میبینم جز من و شاید بابات کس دیگه ای منتظر اومدنت نیست.

مامانی(مادر مامانت) که سالهاست به رحمت خدا رفته. بابایی (بابای مامانت) هم که از من متنفره چه برسه به تو گلم. (لحظه ی عید زنگ زدم که عید و بهش تبریک بگم گوشی رو نگرفت. گفت: خودم میرم در مغازشون)

و خاله سمیرا و دایی مسعود که اون ها رو هم بیخیال شو (تا موقع ای که مجرد بودم و پول و پله داشتم میخواستنم اما حالا که ....)

خاله و دایی های  من هم که اصلی نیستند. اون روزا به دردم نمیخوردن چه برسه به الان

عمه و عمو هام هم که اصلا اونا از تولد من شاکی بودن (چون با ازدواج مامان و بابام مخالف بودن) من و یه جورایی ادم حساب نکردن هیچ وقت.(6 ماهه خونه ی خودم هستم یه بار مهمونی دعوتم نکردن) چه برسه به....

خوب این از اقوام و فامیل های بنده.

البته بماند که چند تایی دوست صمیمی دارم که.

زهرا و مریم و زهره : که همه شون اعلام کردن اگه بچه بیاری میکشیمت با این شوهری که تو داری اون بچه رو هم بد بخت میکنی

این از اقوام مادری    حالا میریم از اقوام پدرت بگم.

عزیز (مادر بابا) بچه اوردن توسط من و قدغن کرده و گفته اگه بچه بیاری ظلم در حق بچه های من کردی

و عمو محمد و عمو رضا رو نمیدونم. دقیق چرا بهت دروغ بگم. ولی طبیعتا دنبال حرف مادرشون رو میگیرن.

عمه فاطمه که دکتر ماما هست. دوست داره تو بیایی و میگه دلم میخواد خودم به دنیاش بیارم. شاید اون ذوق کنه

خاله و عمه های بابا هم میگن بچه میخوای چیکار همین ها بس هستند. دیونه ای بچه بیاری

فقط میمونه مادر بزرگ بابا که میگه بعدا یکی بیار چون بچه خودت یه طعم دیگه داره.

خودم برات سیسمونی میگیرم و لباس هم میدوزم و همه کار میکنم.

دیشب بابا گفت: سارا نمیدونی وقتی دستت رو میزاری رو دل خانومت بچت لگد میزنه چه کیفی داره. انگار دنیا رو بهت میدن اون لحظه. منم گفتم اگه خدا بخواد دوباره تجربه میکنی. گفت: اگه بدونی سر این دو تا بچه چقدر سختی کشیدم. مهدی چهل روزه ختنه بود که مادرش گذاشت رفت خونه مادرش و من تا صبح این بچه رو پام گریه کرد. یا میلاد سه هفته تو بیمارستان بستری بود یه شب مادرش بالا سرش نیومد.

وقتی درد و دل های بابایی رو میشنوم دلم به حالش میسوزه آخه اونم تو زندگیش هیچ خیری ندیده. نه از کودکیش نه از ازدواجش نه از هیچیش اما منم صبرم کمه و اینکه میخوام درکم کنه که نمیکنه خوب چیکار کنم غیر از سازش

میدونی بابا کمی تند اخلاقه زود دادو بیداد میکنه من سعی میکنم اون لحظه که عصبانیه خفه خون بگیرم که نزنمی اما اون زنه جواب شو میداده و با کتک میرفته بیرون یا خونه مادرش.

اما با همین اوضاع اهوال وقتی میبینم. جواب اس ام اس های زنه رو میده زورم میاد.

مهم اینکه من دوست دارم. تا اخر عمرم. اینم بهت بگم خدا انقدر مهر مهدی میلاد رو تو دلم انداخته که خیلی دوست شون دارم. فکر نمیکنم تو بیایی مهر اونا از دلم کم بشه. چون اونا نمونه بارز کودکی من هستن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

gogoli
6 فروردین 91 17:06
سلام خانومی وقتی مطلبتونو خوندم خیلی ناراحت شدم آخه شما که 25 سالتونه چرا زن مردی شدید که دوته بچه هم داره؟


دلیل هاش زیاده گوگولی جون
gogoli
6 فروردین 91 17:17
میشه عنوان کنی چون خیلی برام مهمه من وبلاگ ندارم ولی خودم 30 سالمه اسمم گلی اما هرجا کامنت میذارم مینویسم گوگولی


خوب یکیش این بود که هر روز با زن بابام بحث داشتیم اون میگفت از خونم برو بیرون بابام هم که کاری ازش برنمیومد چون دنبال نعشه گی خودش بود. خواستگارام هم همه سن بالا بودن یا زن داشتن. مجردی هم که نمشد زندگی کنم چون به پام تهمت میبستن و غیره
gogoli
6 فروردین 91 18:19
خیلی ناراحت شدم خدا ازش نگذره
vahid
7 فروردین 91 12:01
سلام دوست عزیز بزرگترین سایت کلیپ آنلاین راه اندازی شد موضوعات : 1. کلیپ طنز 2. فیلم 3.کارتون 4. و... www.6clip.org1.ir
مامان نفس طلایی
7 فروردین 91 14:44
عزیزم هیچ اشکل نداره که کسی منتظر بچه تو نیست مهم اینه که خودت عاشقانه دوستش داری و منتظرش هستی .... شوهرت هم بنده خدا از اون یکی زنش بد دیده و خسته شده تو هرچی می تونی بهش محبت کن تا دلش و نرم کنی شاید یه سال محبت محض تو به اون خیلی سخت باشه اما وقتی دلش و کامل به دست اوردی یه عمر اون دنبال تو می افته ... تازه بچه ات خاله هایی مثل ما داره هیچ غصه نخور خدا خیلی بزرگه
الهه
7 فروردین 91 18:08
بازم ميگم تو همش دار فكراي بد ميكني.اگه يه روز ني ني كوچولوت اينا رو بخونه كه حتما ميخونه نااميد ميشه.هيچ بچه اي از شنيدن رنجاي مامانش خوشحال نميشه.اينو يادت بمونه.
gogoli
7 فروردین 91 19:06
دیشب خیلی با خودم کلنجار رفتم اخر به این رسیدم که اگه هیچ کسم خوشحال نشه اما خدا که خوشحال میشه تازه اون بچه که گناهی نداره خدا حتما دوسش داره


مرسی گلی جونم معلومه که دوسش داره
گلی
18 شهریور 91 1:31
توروخدا این جوری ننویس بچه ات اگه اینارو بخونه داغون میشه از باباش و همه متنفر میشه تو باید تلاش کنی این 3 تا بچه رو خوشبخت کنی نه اینکه بچه خودتو عقده ای
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا گلی می باشد