نازگل ماماننازگل مامان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

محیا گلی

کمی درد دل

1391/8/10 19:42
نویسنده : sara
1,596 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی دلم میخواد دوباره درد دل کنم تا شاید کمی سبک شم

تقریبا 28 شهریور اسبابام و از خونه عباس بردم تا خونه بگیرم.

اخه خونه بابام جایی نداشتم زن بابام اجازه نمیداد اونجا باشم میگفت بچت نجستی داره! انگار بچه من چند بار خونشون و نجس کرده بود

اومدم خونه گرفتم یه اتاق سه در چهار ماهی 50 تومن بازم شکر

بعد از اولین دادگاه عباس زنگ زد که میخوای چیکار کنی گفتم اون زنه نباشه میام زندگی میکنم.

گفت اون به تو کاری نداره تو هم بهش کاری نداشته باش. گفتم باشه اما بچه ها رو نگه نمیدارم گفت نه اونا با تو باشن

بحثمون گرفت و نشد چند بار هم من پیش قدم شدم اما باز سر اون زنه بحثمون شد. به خدا موندم چیکار کنم که اون نجس از زندگیم بره بیرون

شبا تو اون خونه دق میکنم از تنهایی

کاش یه دوست داشتم شبا میومد پیشم

یه شب ویار کردم به کباب تا رفتم اون کباب و خریدم خودم کباب شدم از ساعت 5 تا 7 تو خیابونا راه میرفتم تا یه مغازه باز باشه

نه دلی دارم که از بچم بگذرم نه میتونم تنهایی به دوش بکشمش

موندم چیکار کنم.

به هر دعا نویسی که بهم گفتن رفتم بیفایده بوده هر دعایی رو که گفتن خوندم. بازم...!!!

زنه به عباس گفته میخوام بهت ثابت کنم اونی که کم میاره سارای نه من

آخه من چه گناهی کردم که باید این طوری بسوزم. عباس هم که های میاد طرفم تا میخوایم خونه بگیریم همه چی خراب میشه

دعا نویسه میگفت اون میاد طرفت اما اون زنه دعاش قوی تره

میرم سر کار اما خسته میشم تمام بدم داره از درد میترکه دلم میخواست یکی بود تمام بدنم و ماساژ میداد انقدر درد دارم که خدا میدونه میرم زعفرون زدن روزی15 تومن میدن دنبال کار اسون تر هم بودم مثلا منشی اما بهم نمیدن به خاطر بچه

انقدر جوش میزنم میترسم بچم طوریش بشه

به خدا موندم چیکار کنم تا اون زنه زندگیم و رها کنه

تا عباس میخواد ولش کنه فورا بهش پول میده اونم که غرض و قسط داره از خداشه

خودش میگه زنه خیابونیه اما بزار بتیغمش ولش میکنم بزار خودش بره کی میره من نمیدونم

عباس خیلی بی غیرت شده که من و تو این وضع رها کرده نمیدونم چه طوری میخواد جواب دل شکستم و بده

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان نازی
10 آبان 91 22:12
سلام تو خیلی قوی هستی چقدر عصبی میشم این چیزهارو میشنوم از خدا عاجزانه میخوام درهای خوشبختی رو با اومدن ناز گلت برات باز کنه . از همه میخوام از ته دل آمین بگید.
رومینا
11 آبان 91 10:33
خیلی ناراحت شدم ولی یادت هست من بهت گفتم تو این وضع حامله نشو با این مرد چطور میخوای زندگی کنی این لیاقت نداره بچه رو بزرگ کنه لیاقت پدر شدن رو نداره که اخه تو این گرونی و این وضع واقعا سخته بچه بزرگ کردن . طلاقتو بگیر ولش کن بابا میخوای چیکار اخه این مرد رو . دلت به حال دخترت بسوزه .
رضوان
12 آبان 91 18:54
نمیدونم چی بگم. حواست باشه زندگی با داشتن هوو خیلی سخته. لااقل درخواست نفقه کن از شوهرت
مامان دخملی
12 آبان 91 19:44
عزیزم غصه نخور
مامان احسان
14 آبان 91 9:26
سلام سارا جان خیلی دلم گرفت عزیزم برات دعا میکنم
ضحی
14 آبان 91 9:48
سلام عزیزم واگذار کن به امام زمان از ته دل ببین چه طور همه کارا درست میشه ؟ امیدوارم موفق باشی برات دعا میکنم
مهسا
14 آبان 91 22:02
الان بچه ها ی اونو کی نگه میداره؟


همون زن صیغه ای
آلاء
16 آبان 91 11:39
توکل کن به خدا عزیزم خودش همه چیزو ردیف میکنه
سپهری
24 آبان 91 1:50
سلام عزیزم من اکشب تمام وبلاگتو خوندم و میخوام بهت بگم مردی که زن اولشو ول کرده و زن دومش رو داره عذاب میده به بعدی هم رحم نمیکنه پس تو ولش کن من میگم یکبار برو بچه ها رو ببین و بهشون بگو کی مقصره و دادخواست طلاق بده و بچتو خودت بزرگ کن فردا میخوای بهش بگی بابات هر روز دنبال یکی بود والا مردایی که سرشون تو زندگی خودشون هست تهش یکطور دیگه باد میدن چه برسه به اینی که من خوندم ته دلتو خالی نمیکنم بازم شرایط رو خودت بهتر میدونی ولی سعی کن از سر احساسات تصمیم نگیری می بوسمت ببخشید اگه فضولی کردم احساس کردم میتونم کمکت کنم من مشهد هستم حتما از امام رضا میخوام هر انچه خوبه بهت بده میبوسمت عزیزم
مامانی حلما
24 آبان 91 11:57
وای خدایا این مردها همشون روباه صفتن فقط دنبال لقمه میگردن فکر میکنی به همچین مردی میشه اطمینان کرد تازه اینو ول کنه همش باید دلت بلزه که نکنه باز هم گندی بالانیاره . نمیدونم چی بگم عزیزم...
نازی مامان نیکا
28 آبان 91 4:38
وای سارا جون چه دلی داری عزیزم این مرد بدرد تو نمیخوره ولش کن 2 روز دیگه میبینی 4 تا هوو دیگه هم واست آورد به فکر خودت و زندگیت باش
مامان نفس طلایی
6 آذر 91 22:28
دعات می کنم
رومینا
3 دی 91 13:40
من خیلی نگران حالتم نی نی دخملی خوبه؟ کجایی چرا نمی نویسی ؟ زندگیت چی شد؟
مامانی حلما
10 دی 91 8:18
سلام عزیزم خوبی؟ کجایی ؟ چه خبر؟ نگرانتم
samaneh
16 دی 91 13:21
salam khoobi che khabar kojaei khabari azat nist
آلاء
17 دی 91 17:53
نگرانتم کجایی؟
مامان حسنا
21 دی 91 10:05
سلام عزیزم خیلی دلم گرفت از نوشته هات.....از این به بعد میام بهت سر میزنم توام پیشم بیا و لینکم کن منم لینکت میکنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا گلی می باشد