سلامی دوباره
سلام دوستای عزیزم که اومدید و برام پیام گذاشتید
من خوبم نازگل هم شکر خدا خوبه هی وروجکم مشت و لگد نثار مامانش میکه خوب منم عادت کردم به این وول خوردناش دعا کنید برام ساعت سالم بیاد
زندگیمون هی همونجوری سخته من از عباس جدام تویه خونه تک و تنها منتظرم که بیاد و یه سری بزنه اما نمیاد قرار شده فقط کرایم و بده که خوب با التماس و در خواست میده نمیدونم اگه جوجه نبود من چه طوری زندگی میکردم البته تو حیاط تنها نیستم یه خانم مجرد هست. که شبا میاد پیشم میخوابه
فکر میکنم تازگی ها افسردگی گرفتم. چون هرشب گریم میگیره و اشک ریزان تا یک دوی شب بیدارم. تازه حوصله هیچی و هیچ کجا رو ندارم فقط تنها تو خونه میشینم و با نازی حرف میزنم گاهی هم با عکس عباس
ای خدا خودت درست کن
ببخشید که نیومدم وبم چون هیچی پول ندارم. الان هم یارانه ها رو ریختن اومدم. ٣٠ تومنش که قسطه برای رهن خونه وام گرفتم.بقیه اش رو هم باید بدم دکتر فردا برای تعیین وقت زایمان میدونید که من سزارینی هستم چون زیگیل تناسلی گرفتم(از همون شوهر بیبد و بارم) خدا میدونه چقدر بخواد زیرمیزی بگیره
بسه دیگه غم بهتون ندم خدای منم بزرگه
عباس میگه ازت بدم میاد بچه رو هم نمیخوام. خوب به درک مگه مادرش مرده.
هی دیگه چه دردی بهتون بدم که دیابت بارداری هم گرفتم که فعلا درمان شده تا چی بشه خدا میدونه
امروز تو هفته ی ٣٢ وارد شدم. یعنی ٨ هفته ی دیگه عشقم تو بغلمه. برای من و بچم دعا کنید. مخصوصا دخترم که اولا سالم باشه دوما عاقل باشه وقتی بزرگ شد دختر سربه راهی باشه فعلا بای