نامه ای به تو....6
سلام نفسم عشق کوچولوی من
دلم خیلی گرفته مامانی. ساعت کاریم خیلی زیاده داره کم کم از پا میندازمی اما به خاطر بابایی بیخیال گلم. اما دلم میخواد بیشتر بهم محل بده. بیشتر عشقشو بروز بده. بیشتر برام وقت بزازه. دیشب مهمونی دعوت بودیم خونه عزیز اما وقتی ما رسیدیم شام و کشیده بودن. بعد شام هم هر چی بابا رو اسرار کردم شب بریم خونه خودمون نیومد. گفت: خستم همین جا میخوابیم. صبح اومدم در مغازه. اما هنوزم دلم ازش گرفته بود. ظهر بهش زنگ زدم گفت: تا جایی رفتم کار دارم بعد میام دنبالت بریم پیش مامانشون اخه اونا رفتن باغ. منم بهش اس زدم حوصله بیرون رو ندارم میخوام برم خونه کارهای عیدم و انجام بدم و استراحت کنم. آخه میدونم باز موقع ناهار میرسیم. و من دوست ندارم. از تفریح همین ناهار خوردنش بهم برسه. دلم میخواد تنها باشم تنها.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی