نامه اي به تو....4
سلام ملوسکم. امروز به طرز عجیبی دلم میخواست درمورد وجودت با بابایی حرف بزنم. اما با خودم گفتم. با این اوضاع و احوال چک و خرید خونه و بساط مغازه یه جورایی جور در نمیاد. میندازمش واسه یه وقت دیگه. چون نمیخوام بابا با خودش فکر کنه من به فکرش نیستم و همش دنبال خواسته های خودمم. نه عزیزم. من تو رو از وجود اون میخوام. پس بزار اونم آمادگی شو داشته باشه. دیروز یکی از آشنا ها خیلی بهم گیر داد که چرا باردار نمیشی، گفت میلاد که کوچیکه اونم با میلاد بزرگ میشه. وقتی بره مدرسه تو هم راحت میتونی با بچه بیرون بری یا به کارات برسی. اما اونجوری که میگی میلاد بره مدرسه بعد یکی دیگه. اونوقت دوسال از زندگیت عقب میافتی. میدونی مامانت چیکاره ی نه خوب نمیدونی. من یه کارگردان و نویسندم. و ارزوهای زیادی برای آینده دارم. میخوام فیلم سازی مو ادامه بدم. یا یه آتلیه ی عکس کودک بزنم یا آنونس تبلیغاتی باز کنم. حالا هر چی خدا بخواد. امروز با یه ناشر ی که کارهای تبلیغاتی انجام میداد صحبت کردم. تا برای انجام کار نویسندگیش استخدامم کنه. برام دعا کن گل من.