نامه اي به تو....5
سلام خوشمل من
امروز شناسنامه به دست از خونه اومدم. همون شناسنامه ای که هنوز اسم قشنگت توش ثبت نشده. میخوام برم رای بدم البته با داداشی هات میرم روزی که بیای تو رو هم میبرم. وروجک من. خیلی دوست دارم اعتقاداتت به خودم بره. اما خوشگلیت به داداشات. اگه ببینی که چقدر نازن تو هم مثل من عاشقشون میشی. اما من همیشه تو دلم نگرانم که یه روز بزارنم و برن. و عشق من و نصبت به خودشون پوچ بدونن امیدوارم این طوری نشه. دیشب که رفتم خونه دیدم باز شلوغ کاری کردن و همه چی رو به هم ریختن. خیلی ناراحت شدم. چون کار همیشه اوناست. البته حق دارن چون از ظهر تا شب تنها بودن. اما من چه کنم. اگه بدونی چقدر خسته بودم. به همون پا برگشتم و گفتم میرم خونه بابام دیگه تحمل این شلوغ کاری هاتون و ندارم. میلاد گفت خوب برو بابا مارو میبره در مغازه. اما مهدی زد زیر گریه غلط کردیم دیگه این کارو نمیکنیم. برگشتم تو خونه و دوتایی شون همه چی رو مرتب کردن.