نازگل ماماننازگل مامان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

محیا گلی

دختر عزیزم

واقعا برای بابای احمقت متاسفم که همه چیزو پول میبینه دیروز زنگ اگه بچه رو نمیخوای همین طوری بدمش به یه خانواده ای که بچه نداره اولا غلطش و کرد که گفت مجانی دوما چه طوری دلش میاد در مورد تو این طوری حرف بزنه من موندم کاش یه پشتی داشتم که نمیتونست این طوری حرف بزنه یا این اداهاشو از خودش در بیاره مثلا میخواد بگه من تو رو نمیخوام نمیدونه که من ازش نفرت دارم راستی اسم بچم و از نازگل تغییر دادم به محیا امیدوارم شناسنامش همین بشه احتمالا همین روزا بیاد بغلم. آخرین سنو گفت بچه چرخیده و احتمال زایمان رو هم 17 هم داد
5 اسفند 1391

قبل سنو اخر

دخمل ناز من انشاالله 15 اسفند به بعد میاد تو آغوش مامانش برام دعا کنید. منم برای همه مامانا و نی نی های نازشون دعا میکنم سالم باشند و سلامت. یه خورده استرس زایمان گرفتم امیدوارم ترسش بریزه وآروم تر بشم راستی برای زیگیلم رفتم دکتر گفت چیز خواصی نیست میتونی طبیعی هم زایمان کنی البته اگه تا اون موقع بچه بچرخه سرش طرف راسته پاهاش طرف چپ اول اسفند یه سنو باید برم بای
5 بهمن 1391

سلامی دوباره

سلام دوستای عزیزم که اومدید و برام پیام گذاشتید من خوبم نازگل هم شکر خدا خوبه هی وروجکم مشت و لگد نثار مامانش میکه خوب منم عادت کردم به این وول خوردناش دعا کنید برام ساعت سالم بیاد زندگیمون هی همونجوری سخته من از عباس جدام تویه خونه تک و تنها منتظرم که بیاد و یه سری بزنه اما نمیاد قرار شده فقط کرایم و بده که خوب با التماس و در خواست میده نمیدونم اگه جوجه نبود من چه طوری زندگی میکردم البته تو حیاط تنها نیستم یه خانم مجرد هست. که شبا میاد پیشم میخوابه فکر میکنم تازگی ها افسردگی گرفتم. چون هرشب گریم میگیره و اشک ریزان تا یک دوی شب بیدارم. تازه حوصله هیچی و هیچ کجا رو ندارم فقط تنها تو خونه میشینم و با نازی حرف میزنم گاهی هم با عکس عباس...
19 دی 1391

کمی درد دل

خیلی دلم میخواد دوباره درد دل کنم تا شاید کمی سبک شم تقریبا 28 شهریور اسبابام و از خونه عباس بردم تا خونه بگیرم. اخه خونه بابام جایی نداشتم زن بابام اجازه نمیداد اونجا باشم میگفت بچت نجستی داره! انگار بچه من چند بار خونشون و نجس کرده بود اومدم خونه گرفتم یه اتاق سه در چهار ماهی 50 تومن بازم شکر بعد از اولین دادگاه عباس زنگ زد که میخوای چیکار کنی گفتم اون زنه نباشه میام زندگی میکنم. گفت اون به تو کاری نداره تو هم بهش کاری نداشته باش. گفتم باشه اما بچه ها رو نگه نمیدارم گفت نه اونا با تو باشن بحثمون گرفت و نشد چند بار هم من پیش قدم شدم اما باز سر اون زنه بحثمون شد. به خدا موندم چیکار کنم که اون نجس از زندگیم بره بیرون شبا ...
10 آبان 1391

دخملی تکون میخوره

دیشب سرم و گذاشتم رو بالشت و داشتم به تو فکر میکردم  تا این که کم کم داشت خوابم میبرد یه دفعه احساس کردم یکی داره قلقلکم میده از خواب پریدم  فهمیدم تو بودی تکون خردی قربونت برم خندم گرفته نانازی من دوست دارم عزیزم  برای زندگیمون و من و بابایی و داداشی هات دعا کن ...
29 مهر 1391

اسمت شناسنامه ای چی میشه اخر؟

چنتا اسم برات در نظر گرفتم. و پیشنهاد دوستان و فامیل ها هم بوده نازگل مرسانا شیوا النا        خاله سمیرا نظر داده روژان     نظر بابا جونت محیا      رو تو زیارت عاشورا دیدم اسما و سما     رو تو قران دیدم خوشم اومده سوگل          زهرا مامان عارف
23 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محیا گلی می باشد